نامه ها٬
سياوش دانشور
"درافزوده" يا "تکامل تاريخ"؟

طرح یک سوال نظری از رفیق سیاوش دانشور
رفیق سیاوش عزیز خسته نباشی‌. جنبش کمونیستی جهانی‌ در مقاطع مختلف تاریخ، افت و خیز‌های زیادی داشته است، جدال طبقات مختلف، پیشروی‌ها و پسرویهای فراوانی‌ را به این جنبش قالب کرده است٬ و در مقاطعی، شخصیت‌ها، کلّ مسیر این جنبش را عوض کرده اند. سوال برسر نقش شخصیت در تکامل تاریخ این جنبش یا زمینه‌های بروز این شخصیتها نیست، بلکه تعریفی‌ روشن از کلمه "در افزوده" است! آیا ماتریالیسم تاریخی‌ خود منطقی‌ در مقابل "در افزوده" نیست؟ آیا تغییر مسیر جاری جنبش کمونیستی در مقاطع مختلف تاریخ "در افزوده" است و یا اساسا پدیده‌ای دیگر در امتداد سیر تکاملی جنبش کمونیستی؟ آیا مارکس، در افزوده‌ای به نظریات حکم بر فضای جنبش کمونیستی وقت داشت؟ آیا آنجا که لنین، منصور حکمت و دیگر تئوریسین‌های جنبش کمونیستی جهانی‌، مباحث جدید نظری را طرح کرده اند، امتداد منطقی تکامل مبارزهٔ طبقاتی بودند یا "در افزوده" به آن؟ و نهایتا آیا ترم "در افزود به مارکسیسم" از جنبه نظری و علمی‌ صحیح است؟ به امید دیدار٬ سیروان قادری

رفيق سيروان گرامى٬
اين سوال پيش فرضها و تبئينى از تاريخ مبارزه طبقاتى در خود مستتر دارد که من با آنها توافق ندارم و مايلم ضمن پاسخ به نکته و بحث "درافزوده" يا "تکامل تاريخ"؟ اشاره اى به آنها بکنم.  

اول٬ ماترياليسم تاريخى تنها يک دستگاه نظرى و متدولوژيک قدرتمند و منسجم راجع به شناخت و تحليل جامعه و سير مبارزه طبقاتى نيست بلکه بدوا چهارچوبى براى توضيح و چرائى و ضرورت پراتيک انسانها عموما و پراتيک اجتماعى و طبقاتى براى تغيير است. من نگرشى دترمينيستى و تکامل گرايانه به تاريخ و جدال طبقاتى ندارم و برداشت من اينست که کمونيسم مارکس و منصور حکمت نيز از چنين درکى مبرا هستند. "امتداد منطقی تکامل مبارزهٔ طبقاتی" يعنى چه؟ ميدانم که "تاريخ جوامع تاريخ مبارزه طبقاتى است" و "مبارزه طبقاتى نيروى محرکه تاريخ است". اما در عين حال ميدانم که طبقات روى صفحه اى بنام جامعه تلاش ميکنند و کشمکشهاى طبقاتى در متن واقعيات اقتصادى٬ سياسى٬ اجتماعى٬ حقوقى٬ فلسفى٬ فرهنگى و هنرى هر جامعه در هر دوره معينى پيش ميرود. در اين دوره ها جوامع انسانى با سوالات و معضلات مختلفى روبروست و طبقات اجتماعى با همه جنبش ها٬ احزاب سياسى٬ رهبران انقلابى٬ روشنفکران٬ تصوير پردازها٬ و همه بضاعت زمانه شان در اين مبارزه درگيرند. سرنوشت اين مبارزه٬ سرنوشت اين پراتيک اجتماعى و طبقاتى٬ سرنوشت آينده را کل اين کشمکش تعيين ميکند. وقتى انقلابى رخ ميدهد٬ سطح معينى از مبارزه طبقاتى و مجموعه کشمشکهاى سياسى و اجتماعى روى صحنه مى آيد و وقتى انقلابى بخون کشيده ميشود نيز به همين ترتيب. آيا ميتوانيم بگوئيم که در اين دوره هاى تماما متفاوت٬ اين "منطق تکامل مبارزه طبقاتى" است که خود را ديکته ميکند؟ پاسخ من منفى است. نه جبر تاريخ و نه "قضا و قدرى" در کار نيست و نبوده است. در کمون پاريس٬ زورمان همينقدر بود و محدوديتهايمان بيشمار. لذا شکست خورديم و قتل عام شديم تا بورژوازى براى شکر گذارى نجات از کمونيسم کليساى با شکوهى به خدا هديه کند! ما قهرمانانه و ماندگار شکست خوريم اما در هر حال نه بخاطر "منطق تکامل مبارزه طبقاتى" بلکه بدليل کمبودهايمان شکست خورديم. ايراد اين ديدگاه خشک از ماترياليسم تاريخى که همه چيز را به تکامل منطقى حواله ميدهد تنها غير مارکسى بودنش نيست٬ بلکه اساسا و مهمتر اينست که طبقه کارگر را از پراتيک انقلابى که اساس نگرش ماترياليسم پراتيک است خلع سلاح ميکند.  

دوم٬ تاريخ بدون جنبشها و شخصيتهاى سياسى قابل تبئين نيست. شخصيتها و رهبران سياسى جنبشها محمل تعريف و طول و عرض و نفوذ اجتماعى و سياسى و فکرى هر جنبشى در جامعه اند. تا به جنبش کمونيستى طبقه کارگر برميگردد٬ در هر دوره تاريخى فقدان چنين رهبرانى٬ جنبش سياسى و طبقاتى را عليرغم فداکاريهاى فراوان٬ با کمبودهاى جدى و لذا از دست دادن فرصتهاى تاريخى مواجهه کرده است. شما هم بدرست به اين امر تاکيد داريد. اما يک نکته اينجا مهم است؛ نقش اين شخصيتها و پراتيک اجتماعى و طبقاتى آنها چه جايگاهى دارد؟ آيا صرفا خود محصولى از مبارزه طبقاتى و نيازهاى تاريخى اند٬ يا بقولى بخشى از "منطق مبارزه طبقاتى" اند؟ يا نه٬ خود نيروى محرکه شکل دادن به اين تاريخ٬ عنصر شکل دهنده به مختصات کمونيسم زمانه٬ به شعور عمومى و سياسى٬ به سنتها و چهارچوبهاى مبارزاتى اند؟ تاريخ٬ کارخانه توليد طبقات و منطق آن و عناصر آن٬ و وکيل مختار آينده آن بر اساس قوانينى از قبل اعلام شده نيست. تاريخ٬ اگر قابل درک و مراجعه است٬ صرفا به اين دليل است که محصول پراتيک اجتماعى و طبقاتى است. جايگاه اين پراتيک عموما و جايگاه شخصيتها و رهبران بانفوذ و موثر خصوصا٬ غير قابل انکار است. آنها اگر مهم بودند از جمله بدليل درافزوده هايشان در يک چهارچوب تاريخى معين بوده است. 

سوم٬ "در افزوده" ترجمه فارسى کانتريبيوشن contribution است. يعنى شما مسئله اى را جلوتر ببريد يا نکات مهمى را به آن اضافه کنيد و يا چهارچوب شفاف ترى را از مسئله مورد بحث بدست بدهيد. گوشه گوشه جامعه از صنعت و فن تا علم و دانش٬ از توليد مادى و غير مادى تا قلمروهاى روبنائى و حتى انتزاعى٬ سير پيشرفت با نوعى شناخت و آگاهى عميقتر و کانتريبيوت کردن و درافزوده به دستاوردهاى پيشين قابل توضيح است. چرا مارکسيسم از اين چهارچوب مثتثنى است؟ مارکسيسم بعنوان يک انتقاد اجتماعى کمونيستى کارگرى با اصولى قابل تعريف است. شما مثلا اگر ميخواهيد به طبقات و جامعه طبقاتى پايان دهيد و بر اين هدف تان محکم ايستاده ايد و در آن تجديد نظر نکرده ايد٬ آنوقت درافزوده شما به امر نفى طبقات عين ماترياليسم پراتيک و دخالت عنصر فعاله براى تغيير است.

براى ديدگاه اصل "تکامل تاريخ" و فرض عام "منطق مبارزه طبقاتى"٬ درافزوده معنى ندارد و يا حداکثر گوشه اى و عنصرى از مجموعه عناصر تکامل تاريخ است. براى اين ديدگاه "تاريخ چه ميگويد و شرايط تاريخى چيست" اصل است٬ براى ماترياليسم پراتيک "ما چه ميگوئيم و ما چه ميخواهيم و ما چه ميکنيم" اساس است. ديدگاه تکامل تاريخ ظاهرا مارکسيسم را بعنوان چهارچوب انتقادى ميپذيرد اما با نگرش دترمينيستى اساس تفاوت مارکس و فويرباخ را کنار ميگذارد و به مفسر جهان تبديل ميشود. براى اين ديدگاه "درافزوده" به مارکس يا لنين٬ چهارچوبى را بطور اورجينال طرح کردن و نقد مارکسيستى را وسيعتر کردن٬ "کفر" است. تئورى انقلابى و انتقادى٬ آنجا که به رگه مسلط و بانفوذ اجتماعى بدل ميشود٬ يعنى به نيروى مادى تبديل ميشود٬ تنها نتيجه اينست که آن تئورى ابزار و چهارچوبى براى عمل انقلابى بوده است و نتيجه پراتيک بيش از هر چيز اثبات آنها و نياز زمانه به آنها را نشان داده است. اگر در چهارچوب مارکسيسم صحبت کنيم٬ آيا مارکسيسم چيزى جز نقد انقلابى و کارگرى به ديدگاههاى غير کمونيستى و به اين اعتبار پاسخ به مباحث و سوالات و مسائل زمانه است؟ و آيا مارکسيسم بدون اين نقدها و درافزوده ها و کانتربيوشن ها مارکسيسم ميشد و ميتوانست پرچم اعتراض کارگر براى دنيائى بهتر باشد؟

و بالاخره مارکسيسم پرچم سياسى و انتقادى يک جنبش معين است: جنبش کمونيستى طبقه کارگر. آيا کمونيسم بدون در افتادن با غولهاى فکرى و سياسى زمانه خود هيچوقت توانسته است خود را در مقياس اجتماعى طرح کند؟ کمونيسم حتى آنجا که به "شبحى که در اروپا در گشت و گذار است" تبديل ميشود و کل بورژوازى از آن تبرى ميجويد٬ تنها يک جنبش واقعى و قدرتمند کارگرى نيست. در عين حال عروج يک آرمانخواهى اجتماعى ديرينه٬ يک تصوير از دنياى فردا٬ يک جمعبندى و عصاره تاريخ مبارزه طبقاتى٬ و يک هژمونى معنوى در جامعه است. اين وضعيت بدون دخالت انقلابى در تمام سطوح و از جمله در جدال سياسى و فکرى ميسر نميشود. درافزوده به مارکسيسم٬ به معنى پاسخ دادن به نيازهاى واقعى مبارزه طبقاتى٬ به معنى نقد اوضاع همانطور که هست٬ گوشه اى از پراتيک انقلابى و يک رکن مهم پيشروى پراتيک انقلابى است.   

چهارم٬ پرسيده ايد "آیا مارکس، در افزوده‌ای به نظریات حکم بر فضای جنبش کمونیستی وقت داشت؟ آیا آنجا که لنین، منصور حکمت و دیگر تئوریسین‌های جنبش کمونیستی جهانی‌، مباحث جدید نظری را طرح کرده اند، امتداد منطقی تکامل مبارزهٔ طبقاتی بودند یا "در افزوده" به آن"؟  

"جنبش کمونيستى وقت" در زمان مارکس خود کارگران و گرايشى از آنان بود. لفظ کمونيست بدوا نامى بود در ميان کارگران و بعنوان مثال "مانيفست کمونيست" پرچم سياسى و برنامه عملى اين جنبش شد. من ترديد دارم که بدون مارکس و انگلس در ايندوران و بدون نقدهاى گسترده و کوبنده شان به سرمايه دارى گرايشات غير کمونيستى ديگر٬ جنبش کمونيستى وقت ميتوانست به چنين چهارچوب انتقادى قوى و متمايز کننده اى مسلح شود. من ترديد دارم بدون لنين و تزهاى آوريل اساسا انقلاب اکتبر روسيه ميتوانست شکل بگيرد و لنينيسم بعنوان يک رگه متمايز- حتى در قياس با بلشويسم- چهارچوبى ميشد که اعتراض راديکال کارگرى بتواند خود را به آن متکى کند. من ترديد دارم بدون منصور حکمت کمونيسم در ايران و منطقه ميتوانست به سوسياليسم خرده بورژوائى و منشويکى و ناسيوناليستى فائق شود٬ يا اساسا حزب کمونيست ايران و بعدتر حزب کمونيست کارگرى شکل بگيرد.

نکته ديگر اينست که ديدگاه تکامل تاريخى بدرجه اى که وقعى به مکان جدالهاى فکرى و سياسى نميگذارد به همان درجه با پراتيک انقلابى بيگانه است. به نظر من مباحث و چهارچوبهاى سياسى و انتقادى در هر دوره٬ اگر از يکسو پاسخ به نيازهاى زمانه و مادى يک جنبش واقعى اند٬ از سوى ديگر خود تاريخ دارند و به تاريخ جدال سياسى و چهارچوبهاى فکرى شکل و قوام ميدهند. بله اينها درافزوده است اما در چهارچوبهاى اصول اعلام شده و معرفه يک جنبش معين. مثلا نفى انقلاب کارگرى و کمونيسم از جانب کسانى که زمانى مارکسيست و کمونيست بودند و در مقاطعى مانند جنگ به بورژوازى سجده ميکنند٬ درافزوده نيست بلکه يک رويگردانى از کمونيسم و يک چرخش مهم سياسى و طبقاتى است. بايد معلوم باشد ما در کدام چهارچوب راجع به درافزوده حرف ميزنيم. در چهارچوب جنبش کمونيستى کارگرى که مارکسيسم پرچم انتقادى و انقلابى آنست٬ درافزوده و کانتربيوشن به سوالات و مباحث اين جنبش بين المللى قابل بحث است و نه بطور کلى و هر کسى که ادعاى مارکسيست و نظريه پرداز دارد اما از مناسبات موجود و يا رگه اى از جناحهاى چپ و مرکز بورژوازى دفاع ميکند.

مارکسيسم يک چهارچوب انتقادى براى پراتيک اجتماعى جنبش طبقه کارگر است. مسائل اين جنبش در هر دوره تاريخى و در چهارچوبهاى اجتماعى مشخص ضرورتا يکى نيست. اين فرض است که جوامع کنونى سرمايه دارى اند و هدف اعلام شده کمونيسم کارگرى الغاى سرمايه دارى و استقرار کمونيسم است. اما بعنوان مثال جايگاه دمکراسى در ذهنيت طبقه کارگر و خود آگاهى عمومى امروز در قبال دمکراسى همان نيست که در دوران لنين بود و يا حتى در سه دهه پيش بود. يا مکان و اهداف ناسيوناليسم بعنوان يک جنبش همان نيست که در دوران شکلگيرى "ملت – دولتها" و ايجاد بازار داخلى و يکپارچه بود. اگر ظاهر جوامع طبقاتى تغيير کرده اند و مناسبات استثمارگرايانه اشکال پيچيده ترى بخود گرفته اند٬ در اين واقعيت که اين جامعه طبقاتى است تغييرى ايجاد نشده است. اما در همان حال نقد کمونيسم به جامعه و وضعيت موجود٬ همانطور که هست٬ نقدى پيشرو و انقلابى است. همانطور که مجموعه اوضاع موجود خود محصول پراتيک اجتماعى است٬ نقد اجتماعى به کمبودها و پايه هاى اين وضع موجود و يا نقد مفاهيم عموما پذيرفته شده و اوتوراتيو٬ نيز پراتيکى انقلابى و اساس کمونيسم بعنوان ماترياليسم پراتيک است.

کمونيسم بايد راهش را باز کند٬ موانع را بشناسد و برطرف کند٬ به سوالات واقعى جواب دهد٬ افق خود را به افق جامعه تبديل کند٬ نيروى مهم و سهمگينى باشد٬ تا بتواند پيروز شود. کمونيسم چيست٬ تنها در کتابهاى پيشينيان ما نيست٬ کمونيسم را رهبران و نظريه پردازان مارکسيست و کمونيست طبقه کارگر در هر دوره تعريف و تبئين ميکنند و جامعه و توده هاى طبقه کارگر هم کمونيسم را به همين اعتبار ميشناسد. دوستان اهل "تکامل تاريخ" تنها با عبارت درافزوده مخالف نيستند بلکه ما را از پراتيک اين جهانى معاف و وعده بهشت "منطق تاريخ و اصل تکامل" را ميدهند. کمونيسم بعنوان ماترياليسم پراتيک٬ روى اسب بازنده "تکامل تاريخ" شرط بندى نميکند. پيروز و تندرست باشيد. *